darkside من آن ماهی افتاده بر خاکم...... تورا چونم موج دریا دوست میدارم
سرخ و سفید و آبیه میزنم زمین، هوا میره نمیدونی تا کجا میره من این توپو نداشتم مشقامو خوب نوشتم بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد یه توپ دارم قلقلیه :
سرخ و سفید و آبیه: میزنم زمین هوا میره/ نمیدونی تا کجا میره: من این توپو نداشتم/ مشقامو خوب نوشتم: بابام بهم عیدی داد / یه توپ قلقلی داد:
رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:
سلام حالت خوبه؟ من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم: حالم خیلی خیلی توپه. بعدش اون آقاهه پرسید: خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟ با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛ اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم... وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم: من میتونم بیام طرفای تو؟ آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم: نه، الآن یه کم سرم شلوغه! یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت: ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!
دانشجوی دختر
دانشگاه اهواز : حتما بخونید به یه لبخند می ارزه.... چشمهایتان را باز میکنید. متوجه میشوید در بیمارستان هستید. پاها و دستهایتان را بررسی میکنید. خوشحال میشوید که بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار میدهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق میشود و سلام میکند. به او میگویید، گوشی موبایلتان را میخواهید. از اینکه به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شدهاید و از کارهایتان عقب ماندهاید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را میآورد. دکمه آن را میزنید، اما روشن نمیشود. مطمئن میشوید باتریاش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار میدهید. پرستار میآید. «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. میشه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟ «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم». «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟ «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمیشه. شرکتهای سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشیها مشترکه». «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم». «شما گوشیتون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از اینکه به کما برید». «کما»؟! باورتان نمیشود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفتهاید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمدهاید. مطمئن هستید که نه میتوانید به محل کارتان بازگردید و نه خانهای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه میپرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش میکنید تا زودتر مرخصتان کند. «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین». «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»! «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن». «چه اتفاقی افتاده»؟ «چیزی نشده! ولی بیرون از اینجا، هیچکس منتظرتون نیست». چشمهایتان را میبندید. نمیتوانید تصور کنید که همه را از دست دادهاید. حتی خودتان هم پیر شدهاید. اما جرأت نمیکنید خودتان را در آینه ببینید. «خیلی پیر شدم»؟ «مهم اینه که سالمی. مدتی طول میکشه تا دورههای فیزیوتراپی رو انجام بدی».. از پرستار میخواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید.. «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟ «منظورت چه چیزاییه»؟ «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟ «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن». «طرح جدید چیه»؟ «اگر رانندهای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش میبرن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمیشه». «میدون آزادی هنوز هست»؟ «هست، ولی روش روکش کشیدن». «روکش چیه»؟ «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند». «برج میلاد هنوز هست»؟ «نه! کج شد، افتاد»! «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن». «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ایرباس A380 مقاومت کنه». «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟ «اوهوم»! «چهطور این اتفاق افتاد»؟ «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران گردان برج». «اینکه هواپیمای خوبی بود. مگه میشه اینجوری بشه»؟ «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد». «چند نفر کشته شدن»؟ «کشته نداد». «مگه میشه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟ «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد».. «چرا»؟ «آشپزخونهاش بهداشتی نبود». «چی میگی؟!… مگه میشه آخه»؟ «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هاتداگ….». «الان وضعیت تورم چهجوریه»؟ «خودت چی حدس میزنی»؟ «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه». «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه». «پراید چنده»؟ «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟ «این دیگه چیه»؟ «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایدهای از نیسان قشقایی ساختن». «همین جدیده، چنده»؟ «۷۰میلیون تومن». «پس ماکسیما چنده»؟ «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….». «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟ «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده». «تونل توحید چهطور»؟ «تا قبل از اینکه شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن». «شهردار بازنشسته شد»؟ «آره». «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه». «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرحها خوابید». «چندتا خط مترو اضافه شده»؟ «هیچی! شهردار که رفت، همهجا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن». «یعنی چی»؟ «از تونلهاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن». «اتوبوسهای BRT هنوز هست»؟ «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار میشد». «توی نقشجهان اصفهان دیده بودم از اونا…» «نقشجهان رو هم خراب کردن». «کی خراب کرد»؟ «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاهعباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه». «خلیجفارس چهطور؟» «اون هم الان فقط توی نقشههای خودمون، فارسه. توی نقشه گوگل هم نوشته خلیج صورتی». «خلیج صورتی چیه»؟ «بعضیها به نشنالجئوگرافیک پول میدادن تا بنویسه خلیج عربی، ایران هم فشار میاورد و مدرک رو میکرد. آخرش گوگل لج کرد، اسمش رو گذاشت خلیج صورتی…» «ایران اعتراضی نکرد»؟ «چرا! گوگل رو فیلت.ر کردن». «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم». «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»! «چیو»؟ «اینکه همه این چیزها رو خالی بستم». «یعنی چی»؟ «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشیات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگیات»! «شما جنایتکارید! من الان میرم با رییس بیمارستان صحبت میکنم». «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود». «ازش شکایت میکنم»! «نمیتونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته».
من نه عاشق هستم
خیلی وقته دیگه بارون نزده
سلام حال همه ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است اما تو لااقل حتی هر وهله گاهی هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانه ای خریدهام بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند بیپرده بگویمت: چیزی نمانده است من چهل ساله خواهم شد فردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید از فرازِ کوچه ما میگذرد باد بوی نامهای کسان من میدهد یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟ نه ریرا جان! نامهام باید کوتاه باشد ساده باشد بی حرفی از ابهام و آینه از نو برایت مینویسم حال همه ما خوب است اما تو باور نکن
Love Means… (a girl and guy were speeding over 100 mph on a motorcycle) Girl: Slow down. I’m scared. Guy: No this is fun. Girl: No its not. Please, it’s too scary! Guy: Then tell me you love me. Girl: Fine, I love you. Slow down! Guy: Now give me a big hug. (Girl hugs him) Guy: Can you take my helmet off and put it on? It’s bugging me. In the paper the next day: A motorcycle had crashed into a building because of break failure. Two people were on the motorcycle, but only one survived. The truth was that halfway down the road, the guy realized that his breaks broke, but he didn’t want to let the girl know. Instead, he had her say she loved him, felt her hug one last time, then had her wear his helmet so she would live even though it meant he would die. There was girl who loved a boy so much she said to the boy, “If I told you that I liked you, would you take it as a joke?” The boy said, “Yes I would.” She asked, “Why?” The boy replied, “Because I know you don’t like me, I know you love me A girl asked a boy if she was pretty, he said “No”. She asked him if he wanted to be with her forever, he said “No”. Then she asked him if he would cry if she walked away, he said “No”. She had heard enough; she needed to leave. As she walked away he grabbed her arm and told her to stay. He said “You’re not pretty, you’re beautiful. I don`t want to be with you forever, I need to be with you forever. And I wouldn’t cry if you walked away, I would die
آینده:
دست خط:
اسامی مستعار:
حمام:
خواروبار:
یرون رفتن:
گربه:
آینه:
تلفن:
آدرس یابی:
پذیرش اشتباه:
فرزند:
لباس شیک پوشیدن:
شستن لباسها:
عروسی:
سبیل:
اسباب بازی:
گل و گیاه:
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد! سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند! فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش… شروع میکنی به خرج کردنشان! توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند …
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟ بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها! سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری… اما بگذار به سن تو برسند! بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن… وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد … و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
این روزها چقدر دلم برایت تنگ می شود… آه که چقدر خسته ام... مدتی است که می خواهم عاشقت نباشم… پسر ايروني تا وقتي سه سالش بشه دوست نداره هيچکس بغلش کنه.وقتي يه زن يا يه دختر ماچش مي کنه گونه هاش قرمز مي شه و خجالت مي کشه ، ولي با رسيدن به سن چهار سالگي ذات پليد پسر ايروني شروع به خودنمايي مي کنه . مرتب خودشو به بهونه هاي مختلف مي ندازه تو بغل زنها و دخترا . دنبال يه بهونه س که يه دخترو بوس کنه يا يه زن بوسش کنه . به شيش سالگي که مي رسه ديگه نمي ذاره باباش حمومش کنه . برعکس سعي مي کنه خودشو به مادرش بچسبونه ، بلکه با خودش ببردش حموم . به سن ده سالگي که مي رسه شروع مي کنه استفاده از ژيلت يازده بار استفاده شده باباش . هي اين ژيلتو مي کشه رو صورتشو کيف مي کنه که مرد شده . هجده نوزده سالگي مي فهمه يه جايي به اسم پاتوق وجود داره که با رفقا توش جمع بشن . واي به حال اون دختر بدبختي که از کنار پاتوق رد بشه . بلايي سر دختره مياره که ......کم کم ياد مي گيره که دختر يعني جنس لطيف . نبايد مث تاتارا طرفش رفت . بايد طوري با لطافت رفت طرفش که نفهمه مي خواي گازش بگيري . بايد با ملايمت رفت جلو و مشکوک . فکر مي کنه اگه خودشو آرايش کنه دخترپسند مي شه . پس اول از همه موهاشو بلند مي کنه . بعد يا موهاشو "فر شيش ماهه" مي کنه يا "گلت" مي زنه . بعدشم يه دمب اسبي و... تمام . دخترکش شد ارواي عمه اش.
دیشب یه پشه اومد منو گزید..............
افتادم دنبالش................ گوشهء اتاق خفتش کردم............... اومدم بکشمش.................... بهم گفت بابا..............! راست میگفت من باباش بودم...................! خون من تو رگاش بود........................ بغلش کردم تا صبح دو نفری گریه کردیم........!!!!!!!!
استاد زبان فرانسه در مورد مذکر یا مونث بودن اسمها توضیح میداد که پرسید :
- با آن که داده های زیادی دارند اما نادانند. - قرار است مشکلات را حل کنند اما در بیشتر اوقات معضل اصلی خودشانند. - همین که پایبند یکی از آنها شدید متوجه میشوید که اگر صبر کرده بودید مورد بهتری از آن نصیبتان می شد. - کسی از زبان ارتباطی آنها سر در نمی آورد. - کوچکترین اشتباهات را در حافظه دراز مدت خود ذخیره می کنند تا بعد ها تلافی کنند. - همین که پایبند یکی از آنها شدید باید تمام پول خود را صرف خرید لوازم جانبی آنها بکنید .
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد، زیرا با وجود این که پستاندار عظیمالجثهاى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید
قبل از ازدواج یه روز صبح یه مریض به دکتر جراح مراجعه میکنه و از کمر درد شدید شکایت میکنه . لحظه خدافظی به سینه ام فشردمت عزیزم رفته سفر کی برمی گردی
ادامه مطلب ...
رفاقتو تو حقه من امشب تموم کردی رفیق چه حالی داشتم، حاله اون روزامو داری تو الان نارفیق بودی برام نارفیق بودی برام آهای رفیقه بامرام قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است. بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم. کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد! مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند. روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست. دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید! کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند. شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید. گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد. در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند. از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم ! من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد
شوستان وبلاگ تبادل لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|